بخوان


✿◕ ‿ ◕✿ ستاره بچین ✿◕ ‿ ◕✿

خواسته هاتون رو از روی موضوعات مطالب انتخاب کنین. با تشکر مدیر

بخوان

 رد پاهایم را پاک می کنم

به کسی نگوئید

من روزی در این دنیا بوده ام.

خدایا

می شود استعفا دهم

کم آورده ام...

 

همه خفته اند به جز من و پروانه و شمع 

قصه ی ما دو سه دیوانه دراز هست هنوز

 

چقدر سخت است نمرده باشی و از تو بخواهند گورت را گم کنی

 

چقدر سفت شده پدال دوچرخه ی دو نفره ی عشقمان

یا من خسته شده ام

یا شیب زمین زیاد شده 

شاید هم تو رکاب نمی زنی

 

گفتمش دل می خری پرسید چند

گفتمش دل مال تو تنها بخند

خنده کرد و دل ز دستانم ربود

تا به خود باز آمدم او رفته بود

دل ز دستش روی خاک افتاده بود

جای پایش روی دل جا مانده بود

 

می رسد روزی که بی من روز ها را سر کنی

می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی

می رسد روزی که ننه 

در کنار عکس من،نامه های کهنه ام را مو به مو از بر کنی

می رسد روزی که بی هم می شویم

یک به یک از جمع هم کم می شویم

می رسد روزی که ما در خاطرات

موجب خندیدن و غم می شویم

گاه گاهی یاد ما کن ای رفیق

می رسد روزی که بی هم می شویم

تاريخ سه شنبه 20 خرداد 1398برچسب:می رسد روزی , گفتمش , پدال دوچرخه , گورت را گم کن , من و پروانه و شمع , استعفا,سـاعت 1:53 بعد از ظهر نويسنده maryam| |
i413141_11.gif (242×58)
Design